سه نقطه یک الف همی نگرم


الفی در حروف می شمرم

در همه حرف ها یکی بینم


نقطهٔ اول است در نظرم

هفت هیکل به ذوق می خوانم


آری میراث مانده از پدرم

این کتابخانه را بخواهم شست


وز سر کاینات در گذرم

خبر از حال خود همی دارم


تا نگوئی تو ام که بی خبرم

روز و شب با وجود در دورم


کی شود آخر این چنین سفرم

بندهٔ سیدم که عمرش باد


لاجرم پادشاه بحر و برم